زمان تقریبی برای مطالعه این مقاله: ۵ دقیقه
در قسمتهای قبلی گفتیم که یکی از چالشهای محیط کار این است که بتوانیم همکاریِ خوبی با سایر اعضا داشته باشیم تا رسیدن به اهداف سازمانی آسانتر شود.
از طرفی مدیریت بر مجموعهای از افراد و گروهها، همواره برای مدیران یک موضوع کلیدی بوده است.
گفتیم یکی از راههایی که میتوان به کمک آن از استعدادهای افراد گروه آگاه شد این است که مدل تفکر هر کس را بشناسیم. این کار به سازمان کمک میکند هر کس در جای درست خودش قرار بگیرد تا مطمئن باشیم افراد با بالاترین بازدهیشان مشغول کار کردن هستند.
در قسمت قبل در مورد حوزه تمرکز و نوع نگاه به مسائل صحبت کردیم. در این قسمت میخواهیم ببینیم از ترکیب این موارد چه تیپهای شخصیتی ایجاد میشود.
به عبارت دیگر میخواهیم تیپهای شخصیتی مختلف را بر اساس نوع تفکر شناسایی کنیم و ویژگیهای هر کدام را بشناسیم.
تیپ فکری ما چگونه تعیین میشود؟
اول از همه باید جهت تمرکزتان را مشخص کنید. فکر کنید ببینید به طور طبیعی به کدام موارد بیشتر توجه میکنید. بعد از آن چک کنید و ببینید نوع نگاهتان به مسائل کلان است یا بیشتر به جزئیات و اطلاعات دقیق توجه میکنید.
در این صورت جزو یکی از هشت تیپ شخصیتی زیر خواهید بود:
تیپهای فکری کلنگر
بر اساس تقسیمبندی بالا افرادی که نگاه کلان دارند به چهار تیپ فکری زیر تقسیم میشوند:
۱. افراد ایده پرداز: مهارت این افراد ارائه ایدههای تازه و خلاقانه است.
۲. افراد برنامهریز: در طراحی سیستمها و ساختارهای کارآمد خوب عمل میکنند.
۳. افراد انگیزه دهنده: به خوبی میتوانند انگیزه لازم برای اقدام را به دیگران تزریق کنند.
۴. افراد مذاکرهکننده: به خوبی با دیگران ارتباط برقرار میکنند.
تیپهای فکری جزءنگر
و افرادی که به جزئیات اهمیت بیشتری میدهند شامل چهار تیپ فکری زیر میشوند:
۵. افراد متخصص: فهم کامل و ریشهای موضوعات و کسب اطلاعات دقیق در مورد آن، نقطه قوت این افراد است.
۶. افراد بهبوددهنده: مهارت اصلیشان ارتقاء و بهبود عملکرد و کارایی سیستمهای فعلی است.
۷. افراد تولیدکننده (عملگرا): تمرکز آنها روی انجام دادن کارهاست، بنابراین سریع دست به کار میشوند.
۸. افراد مربی: هدایت، سرپرستی و پرورش استعداد اعضای گروه، مهارت اصلی این افراد است.
کنترل سازمان را در دست بگیرید!
حالا شاید بپرسید مزیت اینکه تیپ شخصیتی خودمان را بدانیم چیست؟ پاسخ این است که وقتی تیپ فکری خودمان را میدانیم، میتوانیم بفهمیم ما از چه مواردی بیشتر انگیزه میگیریم. کدام موضوعات بیشتر برای ما جالب است و میتواند محرک ما برای پیشرفت و کسب دستاورد باشد.
مقاله مرتبط: آرکتایپهای افراد در محل کار (مدل مانفرد کتس)
علاوه بر این میتوانیم مواردی که برای ما آزاردهنده است و ما را اذیت میکند را شناسایی کنیم، بفهمیم چه چیزی باعث خستگی و بیحوصلگی و چه چیزی باعث اذیت شدن ما میشود و برای از میان برداشتن این چالشها چه کاری میتوانیم انجام دهیم.
همه اینها در کنار هم باعث میشود از نقاط قوتی که داریم آگاهانه برای کسب دستاوردهای سازمانی استفاده کنیم و اجازه ندهیم نقاط ضعف بالقوه ما را از مسیر پیشرفت دور کنند.
در صورتی که مدل فکری اعضای یک تیم را بشناسیم، تعامل و ارتباط میان اعضا به طرز چشمگیری بهبود خواهد یافت.
فرض کنید تصمیم دارید برای کسبوکارتان یک گروه تشکیل دهید. دانستن اینکه هر کدام از اعضای گروه چه نقاط ضعف و قوتی دارد و اینکه مثلاً کدام اعضا از بحث در مورد ایدههای کلان و پندارههای بلند-مدت سازمان انگیزه میگیرند و کدام یک از آنها تمایلی به چنین بحثهایی ندارند، قطعاً به شما بینش عمیقتری راجع به گروهی که تشکیل دادهاید میدهد.
این مدل چه کمکی به تحلیلهای ما میکند؟
پیشنهاد ما این است که در سازمان و گروههایی که تشکیل میدهید، مطابق جدول بالا، پروفایل گروه را ترسیم کنید. مثلاً ممکن است در سازمان شما سهم افراد ایده پرداز و تولیدکننده بیش از بقیه تیپهای فکری باشد.
اما تعداد افراد با تیپ برنامهریز یا متخصص در سازمان شما کم است (یا اصلاً این تیپها را ندارید). در نتیجه نقطه قوت اصلی سازمان شما در تولید ایدههای نوآورانه و خلاق و ترغیب اعضا به عملی کردن این ایدههاست.
درحالیکه به نظر میرسد در تحلیل دادهها، توجه به جزئیات فنی و برنامهریزی برای بهبود راندمان سازمان ضعفهایی داشته باشید. چون تعداد افراد با این تیپ در سازمانتان کم است.
با همین ارزیابی ساده و با همین اطلاعاتی که از پروفایل گروهتان به دست میآورید، میتوانید فضا را بهگونهای تغییر دهید که عرصهٔ فعالیت تیپهای تحلیلگر (متخصص و برنامهریز) بیشتر و پررنگتر شود. یعنی سعی میکنید تعادل را به سازمانتان بازگردانید.
هدف از تحلیل، بازگرداندن تعادل به سازمان است!
فراموش نکنید وظیفه هر رهبر در سازمان این است که بین تیپهای فکری مختلف تعادل ایجاد کند. کفهٔ ترازو نباید به سمت یک تیپ خاص فکری سنگینی کند. مثلاً اگر بیشتر اعضای یک تیم ایده پرداز باشند، این تیم ضعف عملیاتی و اجرایی خواهد داشت و برعکس اگر بیشتر اعضای آن عملگرا باشند، دیگر فرصتی برای نوآوری و تحلیل اشتباهات سیستم وجود نخواهد داشت.
مواردی که در بالا اشاره کردیم، نه تنها در عرصههای سازمانی و در گروهها، بلکه در حوزه فردی هم قابل اجراست.
وقتی مدل غالب فکری خودتان را شناسایی میکنید، میتوانید محرکها و انگیزههای اصلیتان را بشناسید و در محل کار از مدل فکری خودتان استفاده کنید.
یا قبل از تصمیمگیری در مورد موضوعات مهم سعی میکنید به همه جنبههای یک تصمیم بیندیشید، مثلاً ایده پردازی، تحلیل، رفع عیبها و نواقص، مشورت با دیگران و ایجاد ارتباط و شبکهسازی و در نهایت اجرای تصمیم و عملی کردن آن.
این کار برای آن است که مطمئن باشید در تصمیمهایتان تعادل را رعایت میکنید و مثلاً عمده وقتتان را فقط روی تحلیل یا ایده پردازی نمیگذارید.
دسترسی آسان به مجموعه مقالات «موفقیت شغلی و سازمانی»:
موفقیت شغلی: مقاله اول- تیپشناسی MBTI چه کمکی در انتخاب مناسبترین شغل میکند؟
موفقیت شغلی: مقاله دوم- رابطه درونگرایی و برونگرایی با انتخاب شغل مناسب چیست؟
موفقیت شغلی: مقاله سوم- ترجیحات شخصیتی چه تأثیری در انتخاب شغل دارند؟
موفقیت شغلی: مقاله چهارم- مدل تفکر (Thinking Style) شما چگونه است؟
موفقیت شغلی: مقاله پنجم- تیپهای شخصیتی بر اساس مدل تفکر: چگونه فکر میکنید؟
موفقیت شغلی: مقاله ششم- آشنایی با هشت تیپ شخصیتی بر اساس مدل تفکر آنها
موفقیت شغلی: مقاله هفتم- معرفی چهار شغل مناسب برای تیپ شخصیتی ISTJ
موفقیت شغلی: مقاله هشتم- MBTI در توانمندسازی تیمهای کاری و سازمانی چه کمکی میکند؟
موفقیت شغلی: مقاله نهم- تناسب شغل و تیپ شخصیتی چقدر اهمیت دارد؟
موفقیت شغلی: مقاله دهم- این نشانهها را جدی بگیرید: عدم تناسب شغل و تیپ شخصیتی
موفقیت شغلی: مقاله یازدهم- هشت آرکتایپ غالب افراد در محل کار
۱ دیدگاه
این سه مقاله مربوط به مدلهای تفکر رو مطالعه کردم واقعاً لذت بردم. دوست دارم بتونم یک زمانی توی تیمی باشم که بتونم برای انجام کار از این مدل استفاده کنم.
فکر کنم مربی باشم یعنی به نظرم مربی بودن بهم انگیزهی بیشتری میده برای کار ولی میتونم تولیدکننده هم باشم.
برای این که بدونیم مدل فکریمون چی هست آیا تستی هم وجود داره؟ همیشه با تستایی که این طوری سوال بپرسند که تو جزیی نگری یا کل نگر، فلانی یا بیسار مشکل داشتم :)) تستی رو ترجیح میدم که منو تو موقعیت فرضی بذاره و بگه چی کار میکنی. این یکی از دلایلی هم بوده که همیشه با این که تیپ mbtiام واقعا چیه هم داشتم تا اخیرا که مطمئن شدم isfpام(توی تستای مختلف infp,infj هم نتیجه گرفتم)