مطالب پیشنهادی:

مرکز کنترل

در ادامه بازخوانی کتاب «۱۳ کاری که افرادی که از نظر ذهنی قوی‌ هستند انجام نمی‌دهند» نوشته ایمی مارین در این قسمت می‌خواهیم بحث را با مفهوم مرکز کنترل درونی و مرکز کنترل بیرونی ادامه دهیم.

در قسمت قبلی بازخوانی فصل چهارم را شروع کردیم و به این موضوع پرداختیم که تلاش برای کنترل کردن همه وقایع و اتفاقات در زندگی عموماً یک تلاشِ خسته‌کننده و اضطراب‌آور است و رویکرد بهتر این است که بپذیریم موارد زیادی در زندگی ما هستند که کنترلی روی آن‌ها نداریم و تنها راه ما این است که آن‌ها را بپذیریم و با آن‌ها کنار بیاییم.

در عوض بهتر است تلاش‌هایمان را به سمتِ کارها و اقداماتی معطوف کنیم که می‌توانیم مستقیماً روی خروجی آن‌ها تأثیر بگذاریم.

در این قسمت می‌خواهیم این بحث را ادامه دهیم.


مطالعه قسمت قبلی: آنچه در کنترل ماست، آنچه در کنترل ما نیست


مرکز کنترل درونی و مرکز کنترل بیرونی

اعتقاد ما مبنی بر اینکه چه مواردی تحت کنترل و تسلط ماست و چه موضوعاتی از کنترل ما خارج است، بستگی زیادی به مجموعه باورهای ما دارد. برای تشریح این عبارت ایمی مارین در این قسمت از کتاب در خصوص مفهوم مهمی به نام «مرکز کنترل» صحبت می‌کند.

توضیح این دو مفهوم نسبتاً ساده است، افرادی که مرکز کنترل بیرونی دارند معتقدند سهم سرنوشت، قسمت یا اتفاقاتِ پیش‌بینی‌نشده در شکل‌گیری وقایع زندگی آن‌ها بالاست. به احتمال زیاد این افراد چنین نگرشی دارند: «هر چه تقدیر حکم کند همان اتفاق می‌افتد» یا «شانس با من یار نبود»

در عوض افرادی که مرکز کنترل درونی دارند معتقدند مسئولیت کامل آینده‌شان بر عهده خود آن‌ها و تلاش‌های خودشان است. آن‌ها مسئولیت شکست‌ها و موفقیت‌هایشان را تماماً متوجه خودشان می‌دانند و بر این باورند که می‌توانند همه چیز از جمله وضعیت سلامتی یا وضعیت مالی‌شان را آن طور که می‌‌خواهند کنترل کنند.

ایمی مارین می‌گوید این مرکز کنترل شماست که مشخص می‌کند شرایط زندگی خودتان را چطور ارزیابی می‌کنید.

تصور کنید فردی در یک مصاحبه استخدامی شرکت کرده است. او تجربه، تخصص و توانمندی کافی را برای تصاحب این شغل دارد اما پس از چند روز شرکت به او پیام می‌دهد که در مصاحبه پذیرفته نشده است.

اگر این فرد مرکز کنترل بیرونی داشته باشد احتمالاً ماجرا را اینطور ارزیابی می‌کند: احتمالاً تعداد متقاضی‌هایی که برای اینکار شایستگی کافی داشته‌اند زیاد بوده و مجبور شده‌اند تعدادِ محدودی را از بین آن‌ها انتخاب کنند. و به سرعت هم مسئله را فراموش می‌کند.

اما اگر این فرد مرکز کنترل درونی داشته باشد احتمالاً چنین می‌گوید:‌ احتمالاً نتوانسته‌ام تأثیر خوبی روی آن‌ها بگذارم. لابد عملکرد ضعیفی داشته‌ام. باید مهارت‌های مصاحبه‌ام را تقویت کنم، باید رزومه‌ام را دوباره ویرایش کنم.

عوامل متعددی در شکل‌گیری مرکز کنترل ما نقش دارند: دوران کودکی، تجربیاتی که در طول زندگی کسب کردیم و محیطی که در آن پرورش یافته‌ایم همگی در شکل‌گیری مرکز کنترل ما تأثیرات مهمی داشته‌اند.

معمولاً اینطور جا افتاده که داشتن مرکز کنترل درونی بهتر است. دیدگاه‌هایی مثل اینکه «هر کاری که بخواهی و خودت را متعهد به انجامش کنی را می‌توانی انجام دهی» در خیلی از فرهنگ‌ها بسیار مورد تأکید هستند.

اما این نوع نگرش قسمت‌های تاریک و منفی هم دارد که احتمالاً از آن‌ها غفلت شده: این که فکر کنیم سرنوشت زندگی ما و موفقیت یا شکستمان فقط در گرو تلاش‌های خودمان است و اینکه این خود ما هستیم که می‌توانیم همه چیز را کنترل کنیم می‌تواند رویِ منفی و فرساینده‌ای هم داشته باشد.

تمرکز کردن روی آنچه کنترلی رویش نداریم اتلاف انرژی است!

در این قسمت ایمی مارین به لیستی اشاره می‌کند که ضرر و زیان‌های این نگرش را نشان می‌دهد. اینکه خودمان را درگیر موضوعات و مواردی کنیم که عملاً از کنترل ما خارج است می‌تواند چنین مشکلاتی را ایجاد کند:

۱. تلاش برای کنترل کردن همه چیز منجر به افزایش سطح اضطراب می‌شود. اغلب تلاش‌های ما برای کنترل محیط یا شرایط اطراف به شکلی که خودمان می‌خواهیم یا حتی تلاش برای تغییر دادن آدم‌ها با شکست مواجه می‌شود. اگر مشغول این موارد شویم، هرچقدر بیشتر در تغییر شرایط ناکام باشیم احساس اضطراب و تنش بیشتری خواهیم داشت و این منجر به احساس کم‌ارزشی و کاهش عزت نفس می‌شود.

۲. تلاش برای کنترل کردن همه چیز منجر به اتلاف انرژی و زمان می‌شود. نگرانی و تشویش در مورد موضوعاتی که کنترلی روی آن‌ها نداریم منجر به فرسودگی ذهنی می‌شود. بهینه‌تر این است که وقت و انرژی خودمان را برای تلاش‌های موثر و نتیجه‌بخش صرف کنیم و صرفاً روی مواردی تمرکز کنیم که دست خود ماست و می‌توانیم روی خروجی آن‌ها تأثیر بگذاریم.

مثلاً اینکه بگوییم کاش شرایط طور دیگری بود، یا اینکه دیگران را مجبور کنیم طوری رفتار کنند که ما از آن‌ها می‌خواهیم عموماً به نتیجه مطلوب ما منجر نمی‌شود و از طرفی انرژی‌مان را هم سلب می‌کند.

۳. کنترل‌گری به روابط شما آسیب می‌زند. با توجه به مثال مورد قبلی به نظر می‌رسد که این مورد واضح باشد.

۴. در قضاوت کردن دیگران بی‌رحم می‌شوید. اگر معتقد باشید که هر کس به طور کامل خودش مسئول شکست یا موفقیت خودش است، احتمالاً خیلی راحت از دیگران عیب‌جویی خواهید کرد و تن به قضاوت دیگران خواهید داد.

۵. بی‌دلیل بابت همه اتفاقات خودتان را مقصر می‌دانید. اتفاق‌های بد، شکست، ناکامی و مواردی مثل این‌ها در زندگی هر کس رخ می‌دهد اما اگر شما بخواهید بابت همه این‌ها فقط و فقط خودتان را سرزنش کنید اشتباهی است که به مرور باعث فرسودگی ذهنی، احساس خود‌کم‌بینی و تنش و تشویش در شما می‌شود.

در قسمت آینده این موضوع را بیشتر بررسی می‌کنیم و خواهیم گفت که برای ایجاد تعادل در نگرش، لازم است بین مرکز کنترل درونی و بیرونی تعادلی منطقی ایجاد کنید و بپذیرید که در زندگی‌تان مواردی هست که مستقیماً تحت کنترل شماست و شما مسئولشان هستید و عواملی هم وجود دارد که لزوماً به تلاش شما وابسته نیست و از دسترس و کنترل شما خارج است و در نتیجه نباید خودتان را به خاطر آن‌ها سرزنش کنید یا از نظر ذهنی درگیرشان شوید.


مایلم به این موضوع بیشتر پرداخته شود:

[kkstarratings]


مشارکت شما:

با توجه به مطالب این مقاله فکر می‌کنید کدامیک از مراکز کنترل در شما فعال‌تر است؟ برای تعدیل آن چه راهکاری به ذهنتان می‌رسد؟ اگر دوست داشتید خوشحال می‌شویم نظراتتان را در قسمت کامنت‌های زیر همین مقاله با ما و سایر دوستانتان در میان بگذارید


[ تیپ‌شناسی نوین ]

گروه تیپ‌شناسی نوین (تایپ‌شناسی) به سرپرستی آرسام هورداد به ارائه آموزش‌های نوین خودشناسی و توسعه فردی می‌پردازد

مطالب مرتبط

ارسال نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *