دو یادداشت از آرسام هورداد درباره واقعیت و انکار
یادداشت اول
واقعیت را برای مدت زیادی نمیشود پنهان کرد،
چیزهایی در زندگی همه ما هست که چه بخواهیم چه نخواهیم باید با آنها مواجه شویم،
زندگی میخواهد ما را ترغیب به گشودگی بیشتر کند، لذا تجربههای متنوعی برایمان تدارک میبیند. بناست این تجربهها از ما آدمی توسعهیافتهتر بسازند.
اما مشکل اینجاست که اغلب ما، علاقهای به فراخوانهای زندگی نداریم.
اغلب ما جای گرم و نرمِ کنونیمان را ترجیح میدهیم.
نتیجه این میشود که علی رغم اینکه میدانیم باید چه کار کنیم، به روی خودمان نمیآوریم و فراخوان را به تعویق میاندازیم.
شاد و خوشحال از اینکه زندگی را فریب دادیم، به کارهای هرروزه خودمان، همانها که بسیار به آنها خو گرفتهایم مشغول میشویم.
اما غافلیم از این که گریزی از مواجهه با فراخوانهای زندگی نیست.
راهی برای مواجه نشدن با چالشی که برای تو تدارک دیده شده وجود ندارد.
پاسخ ندادن به دعوتها، یا رد کردن فراخوانها هیچ فایدهای ندارد، زیرا فراخوانها مرتباً و به شکلهای مختلف و در موقعیتهای مختلف تکرار میشوند.
چه چیزی در زندگی شما هست که مدام تکرار میشود؟
شاید این سرنخی باشد برای فهم آنچه بر عهده شماست و به شما محول شده.
آن را پس نزنید، چشمتان را نبندید.
مواجه نشدن با چالش، آن را فربهتر و بغرنجتر خواهد کرد.
مواجه نشدن با چالش معماگونگیِ آن را بیشتر خواهد کرد.
و هر چه بگذرد، میل ما برای قدم برداشتن و پاسخ گفتن به فراخوان کمتر و کمتر میشود.
گویی آنقدر سنگین میشویم که حتی اگر خودمان بخواهیم هم ترس و تردید و هراس نمیگذارند قدم از قدم برداریم.
هرگز نگذار به این مرحله برسی.
ما علاقهای به مواجهه با چالشهای فربه و بغرنج و معماگونه نداریم.
پس به محض آنکه «چالش خودت» را شناختی، در مسیرش قدم بردار.
تو هیچ چیزی را نمیتوانی به تعویق بیندازی،
هر آنچه باید با آن مواجه شوی، هر آنچه باید بپذیریاش، بارها و بارها سر راهت قرار میگیرد تا بالاخره با آن مواجه شوی.
پس وقت را تلف نکن، آن لحظه که فراخوان را گرفتی، به پشت خودت بزن و بگو: راهی برای اجتناب و فرار نیست. دستدست نباید بکنم. بروم ببینم زندگی برایم چه چیزی تدارک دیده.
و زندگی این اعتمادِ تو را ارج مینهد.
زندگی عاشق اقدام کردن ماست.
او به پاس این شجاعت و اقدام، هدیهای به نام «رشد» و وسیعتر شدن را به تو پیشکش میکند.
یادداشت دوم
واقعیت همیشه بر انکار پیروز است
پیش نوشت: ممکن است این متن را دوست نداشته باشید، یا کلا با آن ارتباط نگیرید. و پیشنهاد میکنم اگر علاقهمند به نوشتههای شفافتر و ملموستر هستید، از این نوشته با خیال راحت عبور کنید چون چیزی را از دست نخواهید داد.
***
من تصور میکنم میل به انکار بخشی از سرشت ما انسانهاست.
اصلاً شاید یکی از کارکردهای مغز ما، انکار کردن باشد. او طی یک همدستیِ شوم با ما، دست به تحریف واقعیت زده، و به ما امن و آرامش میدهد.
ما واقعیتها را در سطح ناخودآگاه انکار میکنیم و از این انکار کردن لذت میبریم.
اما آرامشی که در پی انکار کردن حاصل میشود، سُست و گسستنی است.
و بر بنیاد سست، خانه نباید ساخت.
در عوض، واقعیت تا همیشه نمیتواند در پستوها مخفی بماند.
واقعیت را برای مدت زیادی نمیتوان پنهان کرد و خوش بود.
این خوشی روزی از بین میرود و ما طی یک رویارویی سهمگین با واقعیت، به خود میآییم.
واپسین رویارویی ما با واقعیت، یک رویارویی تلخ و گزنده، سخت و ناخوشایند است. اما همان است که فهم ما را، خودشناسی ما را، و خردورزی ما را یک سطح عمیقتر خواهد کرد.
هر واقعیتی که سعی در انکار و نادیده گرفتنش داشتهایم، روزی سر برافراشته، انتقامِ خود را از ما میگیرد. و این تنها انتقامی در عالم است که مقتول آن رستگار میشود.
واقعیت، مرتکب قتلی میشود.
قتل استعارهای است از مرگِ آگاهی قبلی ما؛ و این نویدِ تولدِ سطحِ بینش و آگاهی جدید است.
ما به ندیدن واقعیتها ادامه خواهیم داد، زیرا بناست هر بار طی مواجههای ناگهانی با واقعیت به قتل برسیم و آگاهی جدید از ما سربرآورد.
اما باید کاری کنیم که این قتل و خونریزی، با کمترین هزینهٔ ممکن از جانب ما اتفاق بیفتد.
خرد و پختگی آنجاست که تو، زخمهای واقعیت را، به التیام و تسلی ناشی از انکار ترجیح میدهی.
زهی فرزانگان!
آنها ضربت خوردن از واقعیت را، بسی گرانبهاتر از آرام گرفتن به واسطهٔ انکار میدانند.
این شاید شفای نهایی ما باشد.
آرسام هورداد