چند ماه پیش ، امیر بهم زنگ زد؛ گفت با رضا دارن میرن برای یک مصاحبه کاری ، قضیه از این قرار بود که امیر چند وقتی میشد که دوره های مرتبط با NLP رو گذرونده بود و عزمش هم جمع کرده بود تا شانسش رو برای تبدیل شدن به یک مدرس درجه یک در زمینه مدیریت ذهن امتحان کنه ، رضا اما کمی متفاوت بود؛ اون سابقه تدریس داشت و تخصصش هم در تند خوانی بود ، اینکه چی شد من و این دو نفر با هم بُر خوردیم قضیه اش مفصله و بماند…
اون روز امیر از من خواست تا به عنوان مربی تیپ شناسی همراهیشون کنم ، راستش از شما چه پنهون قبلا چند باری این کار رو تجربه کرده بودم پس بی مقدمه مثل همیشه تیشرت و شلوار جینم رو پوشیدم و خیلی به قول فرنگی ها کژوال روانه مصاحبه شدم ، وقتی امیر و رضا رو دیدم دوزاریم افتاد که ظاهرا ملاقات رسمیه و البته چون من هم خیلی جدی همراهیشون نمیکردم و موضوع بیشتر برام حُکم فال و تماشا رو داشت دلم نمیخواست کارشون رو کساد کنم و کمی معذب شده بودم.
قبل از اینکه به قرار برسیم ، امیر توضیح داد که مصاحبه برای یک مجتمع بزرگ آموزشی هست که شامل چند مدرسه نیمه خصوصی میشه ، شَستم خبر دار شد که احتمالا رعایت شئونات اخلاقی – اسلامی در اوجب واجبات قرار داره ، همین موضوع عذاب وجدان داشتن تیپ غیر رسمی رو برام صد چندان میکرد ولی دیگه نمیشد انصراف داد.
وقتی رسیدیم به مجتمع آموزشی ، پرسون پرسون سراغ حاج آقا احمدی رو گرفتیم ، در همین پرس و جوها متوجه شدم مجمتع شامل ۶ مدرسه دخترانه و پسرانه در سه مقطع تحصیلی متفاوت هست و ظاهرا وعده ما در یکی از این مدارس و در دفتر رئیس مجتمع و شخص ایشون بود ، در تمام طول مسیر و در زمان عبور از پله ها و راهروهای مدرسه مدام در افکار خودم غرق میشدم و یاد خاطرات تحصیل خودم می افتادم و انگار زمان به عقب برگشته و من در فضای پر از استرس و مبهم اونروزها غرق میشدم ، چند لحظه ای روی یک نیمکت که ظاهرش اصلا به اونروزها شباهتی نداشت و انگار دچار تجدد این روزها شده بود منتظر شدیم تا بالاخره سر حاج آقا خلوت شد و دعوتمون کردن به داخل
اتاق اصلا شبیه اتاق رییس نبود ، یک میز هلالی شکل ،تمام مساحت اتاق رو همراه با صندلیهای کنارش گرفته بود بطوری که وقتی ما نشستیم ، بین ما و آقای احمدی دو میز و یک راهروی باریک فاصله بود . جوری فاصله داشتیم که انگار تفرقه بین ذهنهای ما و فاصله بین نگرشهایمان رو یادآوری میکرد. اتاق تقریبا خالی بود و تنها یک روحانی در کنار حاج آقا احمدی نشسته بود و تا الان که این متن رو مینویسم خاطرم نیست که دقیقا چه سمتی داشتند انگار اون موقع ، ذوق کنجکاوی هم نداشتم و همش خودم رو لعنت میکردم که چرا دو دست لباس رسمی مناسب بپوشم.
بعد از سلام و احوال پرسی و چاق سلامتی ، با معرفی شروع کردیم و اول رضا که قبلا در این مکانها به وفور رفت و آمد داشت صحبت رو به دست گرفت و با کلی لطیفه و شوخی، جو سنگین مصاحبه رو شکست ، از دوره ها و نتایج موفق قبلیش و اینکه پس از پایان دوره چقدر افراد در تند خوانی پیش میافتند گفت ، بعدش هم یک سری روزمه که از قبل جلد گرفته بود ارائه کرد. (راستش انقدر این معرفی برام جذاب بود که باید اعتراف کنم چند روز بعد شخصا از رضا خواستم تا برای من هم در دوره های بعدی جا خالی کنه.) ولی امیر کمی هول شده بود به شکلی که هرچه از قبل برای این لحظه آماده کرده بود هم فراموش کرده بود ، خیلی شسکته و ناقص از دوره آموزشی ای که مد نظرش بود پرده برداری کرد ، حاج آقا هم نامردی نکرد و با مزاح نشان داد که امیر زیاد چشمش را نگرفته. اینجا بود که بالاخره نوبت من شد…
نمی دونم چرا وقتی خیلی استرس زیاد میشه ما آدمها میزنیم به رگ بیخیالی ، شاید روانمون از دستمون به تنگ میاد میگه اگر نمیتونی اوضاع رو کنترل کنی ، بزار من خودم باشم ، اینجوری شد که من در اون لحظه ، تمام نگرانیها و شلوار جین و روحانی کنار حاج آقا و محیط استرس زای مدرسه و نداشتن رزومه رو بیخیال شدم و سعی کردم خودم باشم :
-راستش حاج آقا من تیپ شناسی شخصیت درس میدم …
-چی؟
-تیپ شناسی به روش MBTI
-چی هست؟
-یک جور روانشناسیه ولی بطور اختصاصی در خصوص دسته بندی روحیات آدمها و اشاره به تفاوتهای اونهاست
-چه جالب ، قبلا شنیده بودم یک همچین چیزهایی هست ولی نکنه به علوم انسانی غربی نزدیک باشه و با اصول ما که خودت بهتر میدونی همخونی نداشته باشه ، اینجوریه؟
راستش من بین صحبتهام وقتی جوگیر میشم و میرم رو منبر ، گاهی کلمات انگلیسی هم زیاد بکار میبرم و ظاهرا این اصطلاح تیپ شناسی و کلمه MBTI ، به دل حاج آقا انداخته بود که این دوره ، یک جورِ ناجوری با فرهنگ ما سازگار نیست و احتمالا میتونه راه نفوذ تئوری های غرب زده باشه به دل جوونهای مردم…
دست و پام رو گم نکردم ، مطمئن بودم که اطلاعاتم در این حوزه کفایت میکنه و البته من تیپی دارم که میتونم دانسته هام رو با هم ارتباط بدم و براتون چند ساعتی بی وقفه صحبت کنم ، پس رشته بحث رو گرفتم تو مُشتم و از اول شروع کردم به توضیح دادنِ مواضع و مرزهای این دانش جدید ، اینکه چقدر این دوره در علوم آموزشی میتونه نقش بازی کنه و چقدر جوونها میتونند با شناخت روی خودشون و تواناییهاشون ، رشته تحصیلی مناسب و آینده شغلی درست رو انتخاب کنن و چه پدر و مادرها و معلمهایی که تونسته اند با شناخت بهتر خودشون و بچه ها ، آینده بهتری خلق کنند.
-حاج آقا راستی میدونید ، تیپ یک کلمه فرانسوی هست و انگلیسیش میشه تایپ؟ تایپ یعنی نمونه ای که معرف یک گروه یا دسته با ویژگیهای مشخص هست. راستی میدونستید ، آدمها باهم فرق دارن و جالبه که بدونید این تفاوت رو میشه شناخت و دسته بندی کرد.
کمی که بیشتر صحبت کردیم ، فهمیدم که اتفاقا این لباس پوشیدنِ کژوال و اون انگلیسی پراکنی بین حرفهام و البته موضوع جذاب تیپشناسی ، مورد پسند حاج آقا قرار گرفته، از اونجا فهمیدم که بهم گفت : بنظر دوره مفیدی میاد فقط بهم بگو در صورتی که بخواهیم برگزار کنیم میشه اسم دیگه ای براش انتخاب کنیم که مرکز هم ایرادی از ما نگیره؟!
البته حاج آقا مرد خوب و فهمیده ای بود ، نیاز این دوره رو درک میکرد و حتی اولین گروه رو هم از مشاوران آموزشی معرفی کرد و اتفاقا این دوره هم با موفقیت و رضایت کامل مخاطبان به اتمام رسید ، ولی درست همون موقع بود که من فهمیدم تیپشناسی واقعا در کشور ما مظلوم واقع شده و افسوس خوردم که چرا تا حالا نتونستیم این علم رو وارد حوزه های مختلف اجتماعیمون کنیم.
هنوز هم با حاج آقا در ارتباطم و خوشحالم که از نظر خیلی ها در اون مجتمع ، آدمها با هم تفاوت دارن و برای همه یک نسخه یکسان رو نمیتوان پیچید.
برای خودم هم خوشحالم که متوجه شدم؛ فرقی نمیکنه که رضا باشیم ، مهارت ، رزومه ، کت و شلوار و تجربه داشته باشیم یا نوید باشیم و بی تجربه ، بدون رزومه و با تیشرت و جین ، مهم اینه که خودمون باشیم ، تیپ ، استعدادها و توانمندیهامون رو بشناسیم و روی همین نقاط قوت تاکید کنیم و البته در مقابل اتفاقاتی که پیش پای ما قرار میگیره ، از قالب شخصیتیمون خارج نشیم.
✍️نوید قهرمانی- دپارتمان تولید محتوای تایپشناسی