خیلی وقتها پیش میاد که تحت شرایطی خاص (مثل تنش، استرس، خشم یا …) ما نمیتونیم بهخوبی درباره اون چیزی که در ذهنمون هست صحبت کنیم و یا راجع به موضوعی بازخورد بدیم.
این مسئله باعث میشه ما خیلی وقتها اصطلاحاً «بریم توی لاک خودمون» و کمکم به همون فضا عادت کنیم. ذهن ما رفتهرفته تبدیل میشه به تنها فضایی که به خودمون اجازه میدیم مسائل رو توش حل کنیم. و این خطرناکه.
همون طور که خیلی از ما کمکم به خیمه زدن در فضای ذهنی خودمون عادت کردیم، میشه این عادت رو رفتهرفته متعادل کرد و بهمرور درباره ذهنیات و هیجانات درونی خودمون «حرف بزنیم» و این کمک زیادی به ما میکنه. چند تا مزیت حرف زدن و گفتگو کردن در چنین شرایطی اینه:
✔️ گاهی اوقات با حرف زدن «بار هیجانی» موضوع خیلی کمتر میشه
✔️در نتیجهٔ قدم قبلی، صورت مسئله برای من شفافتر میشه
✔️اون چیزی که برای ذهن شفاف باشه (و از حالت انتزاعی خارج شده باشه) احتمال «پیدا کردن راه حل» براش خیلی بیشتر میشه
✔️حس اعتماد و همدلی بین ما و عزیزانمون ایجاد میشه
البته، این طبیعیه که بعد از هر تنشی ما باید کمی به خودمون مهلت بدیم و بعد اگر لازم بود درباره موضوع حرف بزنیم. اما مشکل از اونجایی شروع میشه که بعضی از افراد، کمکم دیگه توان بازخورد دادن و حرف زدن از هیجانات درونی و حتی افکار خودشون رو از دست میدن و این میتونه فرد رو خیلی درمناسبات اجتماعی عقب نگه داره.
مهمترین راهکاری که به ما کمک میکنه با بازخورد دادن آشتی کنیم، اینه که تمرین «قصهگویی» کنیم. قصه بگیم. ذهنمون رو به قصه گفتن عادت بدیم. اوایل میشه خیلی ساده، با تعریف کردن وقایعی که در طول روز برامون اتفاق افتاده شروع کنیم، بعد درباره احساس خودمون در اون موقعیت حرف بزنیم، بعد درباره اینکه من راجع به این موضوع چه فکری میکنم، و بعد «نظر من درباره موضوع چیه»
این یک تمرین عادتسازیِ ساده است برای اینکه از این به بعد راحتتر بتونیم از اون چیزی که در ذهنمون میگذره صحبت کنیم. گاهی بقا یا عدم بقای یک رابطه (کاری، اجتماعی، عاطفی) به این بستگی داره که چقدر میتونیم «به موقع» بازخورد بدیم و ذهنیاتمون رو بریزیم روی میز.
شما هم اگر نظری یا نکتهای داشتید که خواستید اضافه کنید حتما خوشحال میشم بخونم.
ارادتمند
آرسام هورداد- Life coach
۵ دیدگاه
دقیقا .تمام مشکل من همین است .وقتی در مکان ها و ایونت ها حضورپیدا میکنم میبینم همه به طوریدر حال گفت و گو هستند و من حس بی ارزشی و خود کمبینی وجودم پدیدار میشود و حتی اگر بخواهم ارتباطی برقرار کنم ذهنم سفید میشه و حالات عصبی به خود میگیرم .
سلام
میخواستم بپرسم ما infp ها که عمق رابطه برامون خیلی مهمه (هر رابطه ای) وقتی که رابطمون با افرادی که دوستشون داریم سرد میشه، دچار استرس میشیم. و میشیم مثل هملت؛ همش تو تردیدیم که چیکار بکنیم. البته شاید من اینجوریم. میمونم که چه رفتاری انجام بدم. با طرف مقابل شروع به صحبت درباره همین موضوع کنم؟ باهاش کلا حرف نزنم؟ درباره چیز دیگه ای صحبت کنم؟ تا چه حد ببخشم؟ فراموش کنم طرف رو؟ تلاش به حفظ رابطه دورادور کنم؟ هیچ کاری نکنم؟ و….
چون موقعیت ها متفاوته، فکر نکنم شما بتونین بگین چیکار کنم اما چطوری از این استرس و دودلی نسبت به رفتارم با طرف مقابل رها بشم؟؟؟
من در طول روز خیلی خیلی کم اتفاقی برام می افته که بعدش بیام و ازش قصه گویی کنم . کارم با کامپیوتر و نقشه کشی و کار کاملا تخصصی … ساعت ها مجبورم و البته علاقه به این کار دارم . باید نقشه بکشم بدون این که ماجرایی هرچند ساده رو تجربه کنم تا بتونم برای دیگران هم تعریف کنم . البته به نظرم از راههای دیگه اینه که فیلم نگاه کنم و مقالات و خبر هایی رو که میشه با دیگران به اشتراک گذاشت رو انجام بدم هرچند تاحالا این کار رو انجام ندادم . ولی اینها هم اگه حتی انجام بشه در کل یک وجه از ارتباط با دیگران هست .
وجه دیگه تجربه های زندگی … برای من همیشه در دسترس نیست چون اکثر طول روزم رو الان ۱۰ ساله پشت کامپیوتر و نقشه کشی هست برا همین موقعی که با دیگرانم … حرفی برای گفتن ندارم … و این من رو به شدت گوشه گیر و اذیت میکنه . و از دیگران فراریم . خیلی بده
مشکل دیگرم هم اینه که اصلا مطالعه و فیلم واینا هم که نگاه میکنم … یادم نمیمونه که برای دیگران تعریف کنم .
کافیه با یک جمله شروع کنید سعید گرامی، نیازی نیست مجهز به یک پکیج از رویدادها و اتفاقات قابل تعریف باشید. این فرایند در طول زمان پخته میشود.
متاسفانه من با این مشکل دست و پنجه نرم میکنم. مخصوصا تو محیط کار به خاطر توضیح ندادن و حرف نزدن برای دیگران سوتفاهم ایجاد میشه ولی از وقتی آگاهیم بیشتر شده سعی میکنم حرف بزنم تا مسائل روشن بشه و سوتفاهم پیش نیاد. جدیدا نوشتن وبلاگ رو هم شروع کردم که باعث میشه ذهنم شفاف بشه.