یکجورایی از بچگی برای شناخت آدمهای اطرافم وسواس خاصی داشتم، البته این موضوع فقط منحصر به اقوام و دوستان نزدیک نیست بلکه حتی در مترو هم گاهی زل میزنم به آدمها و بی اختیار به کلماتی که بیان میکنند و همزمان به طرز رفتار و نوع شخصیتشان فکر میکنم، بله، درست است، میدانم که این خیلی هم خصلت خوبی نیست و همانطور که حدس میزنید، ممکن است تجربه های خیلی خوبی هم به دنبال نداشته باشد!
یکی از شخصیتهایی که هر وقت با آن برخورد میکردم، باعث میشد تا ساعتها فکرم را مشغول کند، عموی نازنینم بود، من دو تا عمو دارم که غلامحسین عموی کوچکتر هست، که ما صدایش میکنیم عمو غلام، یادم هست که هر وقت عمو و خانواده اش برای چند روزی به خانه ما می آمدند با خودشان کلی قانونهای خاص و لازم الاجرا می آوردند که اکثرشان هم از ابداعات عمو غلام بود، از همان دوران کودکی همیشه برای من یک سوال بزرگ وجود داشت که این همه قانون شخصی برای چه میتواند باشد و چه کاربردی دارد؟
سالاد فقط این مدلی، خواننده فقط شجریان، سریال فقط “سیلاس” با اون پشت مو و اسب سیاهش طوفان (حتی یادم هست که پسر عمویم هم مدل موهایش همانجوری بود)، ورزش فقط فوتبال و کشتی، خورشت فقط با مرغ و اون هم فقط سینه مرغ، صبحانه فقط چای شیرین ، خامه و مربای هویج (البته حلیم در روزهای خاص)، فلان غذا را با فلان غذا نمیشود خورد، ظهرها باید یک ساعت خوابید و کلی قانون مشخص و تثیبت شده دیگر.
این قانونها با خانواده ما که شعارش این بود: “غذا سنگ هم باشد، باید خورد”، “به سلیقه دیگران احترام بگذار” و به طور کلی “با آدمها کنار بیا و آماده تغییر و سازگاری باش” کلا متضاد بود و این باعث میشد که من بیشتر بابت این موضوع کنجکاو باشم.
بعدها، از آن الگوی عمو غلام توانستم مشابهت هایی در بقیه آدمها پیدا کنم، بعضی ها خیلی منطبق بودند و بعضی ها کمی این خصلت را داشتند، به عبارتی برخی از افراد در دستورالعملهای شخصی که قطعا برآمده از تجربیاتشان میشود، بسیار سخت گیر هستند و تغییرات و تجربیات جدید را به این سادگی نمیپذیرند، خیلی محتاطانه رفتار میکنند که مبادا نظمی که برای خودشان ساخته اند بهم بخورد و البته پیوسته در حال تبعیت از این قانونها و دستورالعملها هستند، احتمالا شما بتوانید هم این الگو را در خود و یا اطرافیانتان ببینید.
این موضوع بر عکس آنچه که فکر میکردم، برای این افراد دست و پا گیر نیست، بلکه کارآمد هم هست. چطور؟ اینگونه که مداومت در اجرای این قوانین باعث انضباط شخصی، دستاورهای ثابت اما پیوسته و مطمئن میشود. شما میتوانید این الگو را در زندگیهای به اصطلاح کارمندی ببینید، در آمد ثابت، هزینه های مشخص و پس انداز پیوسته و البته آینده ای که قرار است بر پایه این پس انداز و با فرض ثابت بودن شرایط خلق شود.
پر واضح است که ما در صورت لزوم و در موقعیتهای مشخص و تکرار پذیر به دستورالعملهای آزموده شده نیازمندیم پس در اینجا ما شاهد یکجور دوگانگی مکمل هستیم؛ بدین شکل که وجود دستورالعملها برای تثبیت گذشته و پیشبینی پذیر کردن آینده میباشد.
برای مثال حتما شما هم در نزدیکانتان شخصی را میشناسید که به طور مداوم به باشگاه بدنسازی میرود، از رژیم غذایی خاصی تبعیت میکند و البته هیکل خوبی هم دارد! در حقیقت این گونه رفتارهای مبتنی بر تکرار و پیروی از قوانین، لازمه این ورزش و این نوع اهداف هستند که برخی این الگوها را بطور ناخودآگاه در درون خود دارند و یا به مرور مهارتهای آن را در خود پرورش داده اند.
عبارتی در انگلیسی وجود دارد تحت عنوان Lesson learned که به بیان ساده این معنی را میدهد که شما چیزی را تجربه میکنید، درسی که از آن تجربه میگیرید را مفید و کارآمد میبینید و تصمیم میگیرید به عنوان یک قانون آن را برای خود ثبت کنید و شاید به موقعیتهای دیگر هم بسط دهید.
مثال اینکه شما دستورالعملهای بهداشتی را طراحی میکنید برای جلوگیری از وقوع مجدد بیماریهایی که قبلا تجربه شده است. در این مثال اما یک نکته وجود دارد که برای بیماریهایی که تجربه یا سابقه ای از آنها در دست نیست، با این روش نمی توان کاری کرد و چه بسا ممکن است با اجرای آن ساختارهای همیشگی به چالش هم بر بخوریم.
در حقیقت هم این افراد به ندرت دست به ریسک و آزمودن تجربیات جدید میزنند، چون دستورالعملی برای آنچه هنوز پیش نیامده است وجود ندارد، اصلا اتفاقات پیشبینی نشده برای این افراد عامل استرس زاست. یعنی دنیای بی نظم و پیش بینی نشده می تواند همیشه این افراد را بترساند.
اگر شجریان نباشد به صدای چه کسی باید گوش داد؟ اگر سینه مرغ در فریزر نداشتیم چه کنیم؟ اگر ظهر نخوابیدیم حالمان برای شب چگونه خواهد بود؟ اگر سیلاس روزی تمام شود چه کسی میتواند الگوی فرزند ما باشد؟
داشتن آمادگی و دستورالعمل برای انجام هر کاری میتواند مفید و پشتیبان باشد ولی مشکل اینجاست که چابکی و ریسک پذیری را از انسان میگیرد که دقیقا نقطه مقابل این مهارت است.
قصه عموغلام، قصه مشابه بسیاری از شخصیتهاییست که در تیپ شناسی مبتنی بر طبایع آقای دیوید کرزی، دارای الگو ثبیت کننده و یا طبع پشتیبان هستند و مشخصا در کدینگ تایپ MBTI این افراد دو حرف S و J را میتوان دید، این مهارت Lesson learned و درس گرفتن از تجربیات و تبدیل آن به پیش فرضهای ثابت در کارکردهای شناختی به Si معروف است که همه ما از آن بهره میگیریم. ذاتا این افراد میل به ثبات و تداوم دارند و برای ایجاد این ثبات در زندگی شروع به تثبیت تجربه های خود در قالب دستورالعملها میکنند و از این پیش فرضهای ثابت برای پشتیبانی از زندگی خود و دیگران بهره میگیرند
این افراد به شدت در خصوص بی ثباتی حساس هستند و شرایط بی ثبات میتواند آرامش آنها را بهم بزند ضمنا چون تمام این قوانین برای پشتیبانی از آدمها طراحی شده است پس در مقابل بی توجهی و قدر نشناسی به شدت ناراحت و ناخرسند میشوند. جالب است که بدانید این افراد در مواجهه با این شرایط استرس زا به شدت غرغرو، حساس و در برخی موارد افسرده و بیمار میشوند.
راستش بعد از یک عمر زندگی در جستجوی معنی اتفاقات دور و برم کم کم این الگو را در خودم مشاهده میکنم که از میل من به تثبیت دانسته هایم میآید و یکی از علتهایی هست که الان در حال نوشتن این متن هستم.
نوید قهرمانی- دپارتمان تولید محتوای تایپشناسی