مطالب پیشنهادی:
تیپ‌شناسی MBTI و سریال فرندز

نوشته محدثه ابراهیم‌زاده

معرفی ۶ تیپ شخصیتی با نگاهی به کاراکترهای سریال دوستان

زمان زیادی از پخش و حتی تمام شدن سریال محبوب “دوستان” گذشته، و هنوز هم طرفداران بی‌شماری دارد که از تماشای چندباره‌ی آن، طوری لذت می‌برند که انگار بار اول است! من قصد دارم تا با معرفی و رجوع به شش کاراکتر دلربای این سریال، با شش تیپ شخصیتی در تیپ شناسی مایرز-بریگز آشنا شویم.

۱. مانیکا گِلِر؛ قلبِ تپنده‌ی گروه!

ESFJ (برون‌گرا، حسی، احساسی و ساختارگرا) با کارکرد غالب Fe و کارکرد کمکی Si

به قول راس برادر بزرگ مانیکا، او پیونددهنده‌ی اعضای گروه به هم‌دیگر است و از همین رو حضورش به یک ضرورت بدل شده است. مانیکا یک میزبان تمام عیار است و تمام تلاشش را می‌کند تا خانه‌اش محیطی دلچسب و خوشایند برای دورهمی‌های دوستانه‌شان باشد. دوستان نیز آن‌جا را خانه‌ی خودشان می‌دانند و جالب است که در قسمت آخر سریال می‌بینیم همگی کلید خانه‌ی مانیکا را دارند!

مانیکا رفیقی همدل و دلسوز است، و هر وقت که لازم باشد از دوستانش حمایت می‌کند. او چارچوب‌ مشخصی دارد و به نظر می‌رسد به دانسته‌های خود مطمئن است. از همین رو توصیه‌هایش را با صراحت و جدیت به گوش‌ دیگران می‌رساند.

اصول و جدیت او در همه‌ی رفتارهایش قابل مشاهده است. او عاشق آشپزی است و با دقت و نظم دستورالعمل‌های آشپزی را به کار می‌گیرد تا چیزی بپزد و آن را با غرور و رضایت به دیگران تعارف کند.

تقریبا تمام برنامه‌ریزی‌ها پیرامون جشن تولد، جشن عروسی و مهمانی‌هایی از این دست توسط اوست که سر و سامان می گیرند و اگر چه در این شرایط تبدیل به رئیسی سخت‌گیر می‌شود، قدرتِ سازمان‌دهی‌اش همه را به اطاعت وا می‌دارد. او یک مدیر اجرایی بی‌نظیر است، برای برعهده گرفتن مسئولیت برنامه‌های گروهی، سر و دست می‌شکند، لیستی شامل جزئیات از کارهایی که باید انجام گیرد، تهیه می‌کند و برای هرکس وظیفه‌ای در نظر می‌گیرد و خود نظارت می‌کند. در یکی از قسمت‌ها می‌گوید: “وظیفه‌تان را دقیق و درست انجام بدهید و اگر با شما تندی کردم، دلیلش فقط اشتباهات خود شماست!”

از طرف دیگر حفظ هماهنگی، برای زندگی شخصی او نیز منافعی دارد. مانیکا دارای اراده‌ای بسیار قوی است تا آن‌چه را که درست می‌داند، محقق کند. مثل وقتی که اضافه وزنش را با پایداری به رژیمی سخت کاهش داد، و بعد از آن تناسب اندامش را برای همیشه حفظ کرد. یا وقتی فهمید باید به رابطه عاطفی‌ای که مناسبش نیست پایان دهد، خود را سرگرم زندگی روتینِ موردعلاقه‌اش (آشپزی) کرد تا غم‌هایش را به لذت بدل کند.

در قسمت‌های ابتدایی سریال، مانیکا خطاب به دوستی که تازه می‌خواهد زندگی مستقلی را شروع کند، می‌گوید: “به دنیای واقعی خوش آمدی. افتضاح است! اما عاشقش می‌شوی!” اشتیاق به زندگی و تلاش برای رسیدن به خواسته‌هایش، از او الگوی جالبی ساخته است. البته مانیکا الگویی بی‌نقص نیست، بلکه او به همه نشان می‌دهد که با وجود تمام خلاهایی که احساس می‌کند (او فرزند محبوب والدینش نبوده)  و نقص‌هایی که دارد (میل وسواسی به تمیز کردن) و چالش‌های اجتناب‌ناپذیر زندگی، راه خود را برای زندگی‌ای سالم، هدفمند و هماهنگ باز می‌کند!

مانیکا برای پیش‌بُرد آرزوهایش به قدرت اراده و شور و اشتیاق خود متکی است. بزرگ‌ترین رویایش این است که ازدواج کند و خانواده‌ای از آنِ خود داشته باشد، و البته در این زمینه هم فعالانه عمل می‌کند. در جایی به نامزدش می‌گوید: “من باور ندارم که ما نیمه گمشده‌ی هم هستیم. بلکه ما عاشق شدیم، و سخت تلاش کردیم تا رابطه‌مان را بسازیم.”

مانیکا نسبت به تغییر حساس است و سعی می‌کند شرایط را همیشه در حالت ثبات نگه دارد. ما این ثبات را در رفتارهای روزمره او می‌بینیم. او از تغییر استقبال نمی‌کند و با شیوه‌های قدیمی خود راحت‌تر است. این عادت‌ها یک‌سری رفتارهای وسواس‌گونه را در او ایجاد کرده است؛ اگر نتواند کفشش را در جای درست بگذارد، خوابش نمی‌برد. تخت را به شیوه‌ی خاصی مرتب می‌کند و کار دیگران را قبول ندارد، و اگر کسی جای وسایل خانه را بدون هماهنگی با او تغییر دهد، مضطرب می‌شود، و تازه برای برطرف کردن احساس اضطرابش هم خود را مشغول به تمیزکاری می‌کند! به قول خودش جمع و جور کردن خانه بعد از رفتن مهمان‌های تولد، جشنی واقعی برای اوست!

مانیکا در جایی اعتراف می‌کند که: “من نیازی غیرقابل کنترل به خشنود کردن دیگران دارم!” بدیهی است که ارضای این نیاز، به او فشار زیادی وارد می‌کند. خواسته‌ی قلبی مانیکا این است که محیطی گرم، به دور از ناآرامی و غوغا بسازد؛ جایی که هر چیز در جای خودش قرار دارد و همه خوشحال هستند. از همین رو او قلبِ تپنده‌ی گروه کوچک‍شان است!

 

۲. راس گِلِر؛ کلاسیک و دوست‌داشتنی

ISTJ (درون‌گرا، حسی، فکری و قضاوتی) با کارکردهای غالب Si و Te

راس گلر برادر بزرگ مانیکاست. این خواهر و برادر هر دو باپشتکار، علاقه‌مند به نظم، متعهد و باثبات هستند، اگرچه این ویژگی‌ها در راس به شکل و در حوزه‌ای متفاوت خود را نشان می‌دهد.

راس دکترای دیرینه‌شناسی دارد و علاقه‌مند به زندگی پایان‌یافته‌ی دایناسورهاست! در کودکی ترجیح می‌داد به تنهایی با دایناسورهای عروسکی‌اش بازی کند، و در دوران مدرسه کتاب داستان مصوری با نام “پسر دانشمند” درست کرده بود. سال‌ها بعد وقتی یکی از دوستانش به او می‌گوید که از آن کتاب چیزهایی یاد گرفته، غرق لذت و افتخار می‌شود. این لذت وقتی که او را “دکتر گلر” صدا بزنند، دوچندان است!

او ابتدا در موزه تاریخ طبیعی مشغول به کار بود و بعدها علاقه‌ به نوشتن مقاله، سخنرانی و تدریس را عاشقانه در دانشگاه پی گرفت. به قول خودش: “من از دایناسورها سیر نمی شوم!”

بارها در قسمت‌های مختلف سریال، پافشاری راس گلر را بر عقایدش می‌بینیم. این اعتقادات معمولا سنتی و بر پایه‌ی قوانین از پیش تعیین شده هستند. او چه در حیطه‌ی شغلی و چه در روابط شخصی‌اش انسانی سنت‌گرا است، و در مقابل آن‌چه خلاف این باورها باشد مقاومت می‌کند. یکی از دوستانش نظریه تکاملی داروین را زیر سوال می‌برد و راس تمام تلاشش را می‌کند تا او را متقاعد کند که: “نظریه تکامل یک واقعیت علمی است!” و وقتی دوستش به او می‌گوید که به قانون جاذبه نیز باور ندارد، شگفتی و عصبانیت راس به اوج خود می‌رسد!

راس تعریفی نسبتا سنتی از مرد و زن دارد. از همین رو قادر به پذیرش یک پرستار مرد برای مراقبت از فرزندش نیست و در مقابل او جبهه می‌گیرد. در نهایت عذر پرستار را می‌خواهد و به او می‌گوید: “من با پسری که به اندازه‌ی تو حساس باشد، احساس راحتی نمی‌کنم!” (ما دلیل این نگرش را از زبان خودش می‌شنویم؛ پدرش از این که راس در خلوت بازی می‌کرد راضی نبود و یک بار با تندی به او گفت: “مشکلت چیست؟! چرا نمی‌روی بیرون تا مثل یک پسر واقعی بازی کنی؟!”)

سنت‌گرایی راس در روابط شخصی‌اش، از او انسانی مهربان و قابل اعتماد ساخته است. او از همه‌ی دوستانش زودتر ازدواج کرده بود. اگرچه در نهایت این ازدواج، به طلاق ختم شد، اما ما می‌دانیم که راس همه‌ی تلاشش را برای حفظ زندگی مشترکش انجام داده بود. این شکست باعث نشد او به معنای ازدواج شک کند و از زبانش شنیدیم که گفت: “من عاشق متعهد بودن به یک آدم دیگر هستم!”

ما این تعهد را در روابط راس با دوستان نزدیکش هم می‌بینیم. مثلا وقتی یکی از دوستانش با او قهر می‌کند و می‌گوید که دلیل آزردگی‌اش را فراموش کرده، راس لیستی بلندبالا از دلایل احتمالی قهر تهیه می‌کند تا بتواند مشکل را حل و فصل کند.

بله، در جایی که پای هرگونه ابهام ذهنی در میان باشد، راس گلر تلاش می‌کند تا در نهایت حوصله به نتیجه برسد! او بازی را جدی می‌گیرد، و در سه قسمت مختلف از این سریال، مسئول خلق و اجرای مسابقه بین دوستان است.

راس گلر از قوانین محل کارش پیروی می‌کند، اما در نهایت مسائل را با منطق خود می‌سنجد تا بهترین تصمیم را بگیرد. در قسمتی از سریال می‌بینیم که در محل کار او، افرادی که دارای سِمت بالاتری هستند جدا از سایر کارمندان ناهار می‌خورند. او هم از این نظم پیروی می‌کرد تا جایی که حس می‌کند این تفکیک نادرست است و رفتارش را تغییر می‌دهد، و می‌گوید: “ما در موزه تاریخ طبیعی کار می‌کنیم و با این حال با رفتاری غیرطبیعی ناهار می‌خوریم!”

شرایط غیر قابل پیش‌بینی و تغییرات ناگهانی، راس را مضطرب می‌کند، و قدری طول می‌کشد تا تصمیم مناسبی بگیرد. مثلا وقتی فهمید قرار است برای بار دوم پدر شود، طوری شوکه شد که برای مدتی ساکت به نقطه‌ای خیره ماند! یا وقتی فهمید دوست نزدیک و عشقِ سابقش در حال شروع یک رابطه عاطفی هستند، رفتاری غیرطبیعی و دیوانه‌وار از خودش نشان داد. برای من بسیار جالب است که او در نهایت تصمیمی ناخوشایند برای خودش و خوشایند برای آن دو گرفت؛ راس اعلام کرد که اگر واقعا همدیگر را دوست دارند، او با این قضیه کنار خواهد آمد.

البته تصمیمات راس گاهی برای دیگران نیز ناخوشایند است. بنابراین می‌توان گفت تمرکز اصلی او بر گرفتنِ تصمیمِ “درست” است و بس.

راس ریسک‌پذیر نیست. اگر کوچک‌ترین ترس و تردیدی داشته باشد، به سختی و گاهی بسیار دیر دست به عمل می‌زند. او سال‌های طولانی پنهانی به ریچل عشق می‌ورزید، بدون این‌که برای آشنایی و ابراز علاقه به او اقدامی بکند. همین ریچل درباره‌اش می‌گوید: “وقتی آن بخشی را که آدم دلش می‌خواهد از دست راس بمیرد، رد می‌کنی، تازه می‌فهمی که چه آدم نازنینی است!”

 

۳. ریچل گرین؛ خودمحورِ خواستنی

ESFP (برون‌گرا، حسی، احساسی، منعطف) با کارکردهای غالب Se و Fi

ریچل گرین آخرین فردی است که به جمع گرم دوستان اضافه می‌شود؛ آن هم ورودی جنجالی با لباس عروس! او در روز عروسی‌ در حالی که همه چیز برای شروع زندگی مشترکش آماده بود، ناگهان می‌فهمد که علاقه‌ای به همسرش ندارد و فرار را بر قرار ترجیح می‌دهد. با در نظر گرفتن این صحنه، یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های ریچل برای ما آشکار می‌شود؛ کسی که از تغییر نمی‌هراسد و آماده است تا حتی در شرایطی بحرانی، به دنبال شورِ حقیقی زندگی‌اش باشد.

ریچل دختری نازپروده از خانواده‌ای ثروتمند است که تا به حال دست به سیاه و سفید نزده. پس از بر هم خوردن ازدواجش، مجبور می‌شود یاد بگیرد چگونه روی پای خود بایستد. البته می‌بینیم که خیلی زود خود را با شرایط تازه وفق می‌دهد. او زندگی غیرقابل پیش‌بینی فعلی را به زندگی پررفاهی که همه چیز در آن معلوم و مشخص بود، ترجیح می‌دهد، و در این‌باره می‌گوید: “در حال حاضر از این که نمی‌دانم لذت می‌برم…”

گرایش به لمسِ رویدادهای تازه، از ریچل فردی خیالاتی نساخته است. او فردی واقع‌گراست که با توجه‌ی ویژه به احساسِ همین لحظه‌اش تصمیم می‌گیرد. این شیوه‌ی تصمیم‌گیری را‌ بارها در روابط عاطفی‌ او می‌بینیم؛ وقتی کسی را دوست دارد، مثل پروانه‌ای عاشق عمل می‌کند که آرام و قرار ندارد و نمی‌توان به سادگی در بندش کرد، حتی وقتی می‌داند ممکن است بال‌هایش شکسته شود.

ما می‌دانیم که ریچل هدیه‌های تولدش را به فروشگاه برده و با چیزی که بیشتر دوست دارد، تعویض می‌کند! این خودمحوری‌ها بخش جدانشدنی از شخصیت اوست. در دوران مدرسه دختری خودنما و مغرور بوده و همین باعث می‌شد تا برخی دوستش نداشته باشند. در هر حال کسانی که به او نزدیک می‌شوند، با روحیه‌ی حساسش آشنا شده و می‌بینند که تا چه حد می‌تواند خوش‌قلب باشد. به همین دلیل حتی خودخواهی‌هایش را هم می‌پذیرند.

او به دنبال آزادی عمل است، و هرجا احساس کند توسط شرایط و یا کسی محدود شده، طغیان می‌کند. یکنواختی و کار روتین برایش کسل‌کننده است و به دنبال هیجان می‌گردد. از همین رو خانه‌دار خوبی نیست و وظایف این چنینی را بر دوش هم‌خانه‌ای خود مانیکا می‌گذارد. می‌دانیم که به ندرت آشپزی می‌کند و حتی بعد از بچه‌دار شدن به سختی به عوض کردن پوشک نوزادش تن می‌دهد.

می‌توان حدس زد که فردی با خصوصیات ریچل گرین، در شغلی مثل پیشخدمتی کافه همیشه ناراضی خواهد بود، و این کاری است که ریچل به مدت دو سال و نیم مجبور به انجام آن شد. همه می‌دانستند او پیشخدمت بسیار نابلدی است و خودش هم این‌طور اعتراف می‌کند: “من پیشخدمت افتضاحی هستم. می دانی چرا؟ چون برایم اهمیتی ندارد! چون این کاری نیست که می‌خواهم انجام دهم!” و باز همین‌جا شاهد ریسک بزرگ دیگری هستیم؛ او از کارش استعفا می‌دهد در حالی که آینده‌ای نامعلوم، سابقه‌ای اندک و پول بسیار کمی دارد.

ریچل گرین دختر خوش‌لباسی است و سلیقه‌ی فوق‌العاده‌ای در انتخاب استایل خود دارد. این استعداد ذاتی در کنار میل شدید به خرید کردن، او را به سمت دنبال کردن شغلی در زمینه‌ی مُد و پوشاک سوق می‌دهد. در قسمت‌های مختلفی از سریال می‌بینیم که به دوستانش نیز برای انتخاب لباس کمک می‌کند و در این زمینه کاملا به خود اطمینان دارد. در نهایت وقتی در یک شرکت مسئول خرید پوشاک می‌شود سر از پا نمی‌شناسد و می‌گوید که این برایش فقط یک شغل نیست: “این اولین باری است که دارم کاری را انجام می‌دهم که برایم اهمیت دارد و واقعا در آن خوب هستم!” کار برای او مساوی با سرگرمی است؛ البته سرگرمی‌ای که آن را جدی می‌گیرد و انگیزه بالایی دارد تا خود را در آن به اثبات برساند.

ریسک‌پذیری و عمل‌گرایی ریچل گرین در کار، در روابط عاطفی و در انتخاب مسیر زندگی، به واقع الهام‌بخش و درخشان است. او از دخترِ لوسِ ابتدای سریال به زنی شکوفا تبدیل شد؛ کسی که حتی حاضر بود تمام دلبستگی‌هایش را بگذارد و برای پیشرفت حرفه‌ای به کشوری دیگر نقل مکان کند. اگرچه طرفداران سریالِ “دوستان” خوشحال هستند که در نهایت چنین اتفاقی رخ نداد و او مردِ محبوبش را ترک نکرد.

 

۴. چندلر بینگ؛ حاضرجوابِ و بامزه

ENTP (برون‌گرا، شهودی، فکری، منعطف) با کارکردهای غالب Ne و Ti

درباره‌ی چندلر بینگ ناچارم قدری متفاوت بنویسم. به نظر می‌رسد که او تلخی بزرگی را از دوره‌ی کودکی و خاطرات مربوط به طلاق و تعارض والدینش به دوش می‌کشد، و احساس رنجش، ترس از طرد و تنهایی و عدم اعتماد به نفس، به او ظاهر آدمی را بخشیده که چندان در پوسته‌ی خودش احساس راحتی نمی‌کند. اغلب در قسمت‌های مختلف این سریال با همین روند مواجه هستیم. فراموش کردن این ضعف‌ها راحت نیست، چون مدام یا خود چندلر و یا یکی از دوستانش به آن‌ها اشاره می‌کنند.

“من چندلر هستم، وقتی احساس راحتی ندارم، جوک می‌سازم!” جوک‌سازی، مزه‌پرانی و کنایه زدن، بارزترین ویژگی اوست. چندلر با همین شیوه فکر و انتقاد می‌کند، و حتی به همین شکل نظراتش را ابراز می‌کند. این که سعی کند تا کنایه‌ها و انتقادات را پیش خودش نگه دارد، غیرممکن به نظر می‌رسد و همین گاهی در زندگی اجتماعی‌اش خلل ایجاد می‌کند؛ مثلا غریبه‌ها احساس می‌کنند قصد بی‌احترامی دارد و حتی جدی ماندن در طول مصاحبه‌های شغلی، برایش دشوار است! دوست صمیمی‌اش یک‌بار گفت: “می‌دانی، بعضی‌ وقت‌ها کلماتت، دردناکند…”

چندلر رفتاری دوستانه و مَنشی نسبتا آرام دارد. دوست دارد دیده و تحسین شود و به حساب بیاید؛ مخصوصا اگر پای این سوال در میان باشد که “چه کسی بامزه‌تر است؟” چندلر برای برنده شدن، تمام تلاشش را خواهد کرد!

حاضرجوابی و مزه‌پرانی به موقع، نیازمندِ ذهنی پویاست، و چندلر هم گیرایی بالایی دارد. از همین رو، صبر و تحملِ چندان زیادی در برابر کسی که خنگ‌بازی در بیاورد، ندارد!

برای شناخت بهتر از تیپ شخصیتی چندلر بینگ، مفیدتر می‌دانم به رفتار او پس از شروع رابطه‌ی عاطفی‌ جدی‌اش نگاه کنم. این همان پیوندی است که منجر به عشقی حقیقی و سپس ازدواج می‌شود. انگار که چندلر با این رابطه، احساس ناامنی دورانِ کودکی‌اش را ترمیم می‌کند، خلائی بزرگ در زندگی‌اش پُر، و به او فرصتی تازه برای بروز خودِ واقعی‌ و رها کردن منطقه‌ی امنش داده می‌شود.

کسی که از مسئولیت‌پذیری گریزان بوده و با شنیدن نام ازدواج و یا فکر کردن به پدر شدن، گلویش خشک و دلش آشوب می‌شد، حالا تبدیل به متعهدترین و وفادارترین مردی شده که هر زنی می‌تواند آرزویش را داشته باشد. ممکن است تا حدی نسبت به جزئیات بی‌توجه باشد، در عوض دیدِ بلندمدت دارد؛ مثلا برای چندلر جزئیات مراسم عروسی اهمیت چندانی ندارد، اما برای آینده و بچه‌دار شدن و خانه‌ای که خواهند خرید، برنامه‌ریزی و رویاپردازی می‌کند.

چندلر سال‌هاست که می‌داند شغلش (تحلیلِ داده) را دوست ندارد اما آن را ادامه می‌دهد. در این شغل عملکرد خوبی دارد، ولی انگار برایش کسل‌کننده است. یک بار که جرات استعفا دادن پیدا می‌کند، رئیسش با کمی اصرار و ارائه‌ی امکانات بهتر و رتبه‌ی بالاتر، او را به سر کار برمی‌گرداند. در نهایت بعد از ازدواج، با وجود نامعلوم‌ بودن آینده و با اتکا به همسر حمایت‌گرش، تصمیم می‌گیرد تا از صفر شروع کند؛ این بار در حوزه‌ی تبلیغات. به نظر می‌رسد ایده‌پردازی برایش مناسب و جالب است. خیلی زود پس از ارائه‌ی اولین ایده‌ی تبلیغاتی‌، مورد توجه رئیس جدیدش قرار می‌گیرد.

اگر چندلر بینگ برای زندگی شخصی‌اش دیر تصمیم می‌گیرد، پس شاید بهتر است به دیگران نیز توصیه‌ای نکند! خودش که این موضوع را قبول دارد و می‌گوید: “من نباید دیگران را راهنمایی کنم!” به علاوه مشاوره دادن به دوستان، نیازمندِ درگیری عاطفی بالاست که چندلر به ظاهر و به خاطر شخصیت منطقی‌ای که دارد، از این فضا دوری می‌کند. بهتر است بگذاریم تا او به شیوه‌ی خودش همدلی کرده و به دیگران خیر برساند؛ مثلا او سال‌ها از هم‌اتاقی و رفیقش که درآمد مناسبی نداشت، حمایت مالی بی‌منت به عمل ‌آورد.

شخصیت چندلر بینگ از این لحاظ جذاب، امیدبخش و آموزنده است که هرگز به ناتوانی‌ها و نقص‌هایش پشت نکرد، ابتدا با آن‌ها جنگید، از حس شوخ‌طبعی‌اش برای مواجهه با دشواری‌های درونی‌اش کمک گرفت، در نهایت آن‌ها را پذیرفت، انعطاف به خرج داد و تغییر کرد. البته جمع گرمِ دوستان و پذیرش بی قید و شرطی که به یکدیگر ارئه می‌دادند، در شادی و پیروزی چندلر تاثیری فوق‌العاده داشته است.

 

۵. فیبی بوفِی؛ دیوانه‌ی صلح‌طلب!

ENFP (برون‌گرا، شهودی، احساسی، منعطف) با کارکردهای غالب Ne و Fi

وقتی فیبی بوفِی می‌خواهد خودش را به یکی از دوستان معرفی کند، می‌گوید: “سه چیز هست که تو باید درباره‌ی من بدانی؛ اول این‌که مهم‌ترین چیز در زندگی من، دوستانم هستند، دوم این‌که من هیچ‌وقت دروغ نمی‌گویم، و سوم این‌که من بهترین کوکی‌های کشمشی در جهان را درست می‌کنم!” البته فیبی این کوکی‌های خوشمزه را همیشه درست نمی‌کند، چون معتقد است که “در حق کوکی‌های دیگر انصاف نیست!”

شاید گاهی درک آن‌چه در فکر و قلب فیبی بوفِی می‌گذرد، دشوار باشد اما نمی‌توان رفاقت با چنین موجود شگفت‌انگیزی را از دست داد! خودش هم با اعتماد به نفس می‌گوید: “من شهودی و دیوانه هستم، و این‌ها هدیه‌های ارزشمندی است!”

همان‌طور که گفته شد، فیبی برای دوستی‌هایش ارزش زیادی قائل است و به شادی آن‌ها توجه دارد. البته این رویکرد باعث نمی‌شود خود را فراموش کند و همیشه کارهایی را انجام می‌دهد که به آن‌ها رغبت دارد: “اصلا دوست ندارم دلیل ناراحتی خودم باشم!”

فیبی یک ماساژور است که به کارهای هنری نیز علاقه دارد. گیتار می‌زند و آهنگ‌هایی را که خودش ساخته می‌خواند. گردنبندها و گوشواره‌هایش را خودش درست می‌کند، لباس‌هایی رنگین و متنوع می‌پوشد، و هم‌چنین متفاوت‌ترین مدل‌های مو را در این سریال دارد. او احترام ویژه‌ای برای طبیعت و موجودات زنده قائل، و به همین دلیل گیاه‌خوار است.

فیبی بوفِی طوری رفتار می‌کند که انگار بیش از هر کسی دیگر به کائنات متصل است و الهامات قلبی‌اش را جدی می‌گیرد. گاهی احساس می‌کنیم که او در بین دوستان هست و نیست! انگار که بخشی از وجودش به ماورا وصل باشد؛ گفتگویی درونی دارد، به هاله‌ی انرژی اطراف آدم‌ها توجه، و روحِ آدم‌هایی را که از این دنیا رفته‌اند، احساس می‌کند. او می‌تواند زمین و زمان را به هم ارتباط داده و از دل‌شان معنایی بیرون بکشد! فیبی همیشه در حال تخیل کردن و ایده‌پردازی به شیوه‌ای سرگرم‌کننده است.

او دوست ندارد درگیر قطعیت‌ها باشد و به دنیایی که در آن احتمال وقوعِ هر رخدادی وجود دارد، پایبندتر است. به طور مثال، او نظریه‌ی تکامل داروین را انکار نمی‌کند، اما دوست دارد فکر کند که “این نظریه یکی از احتمالاتِ ممکن است و بس.”

وجود پرشورِ فیبی، به هیچ وجه نشانه‌ی بی‌غمی‌اش نیست. او سرگذشتِ پرفراز و نشیبی داشته؛ خانواده‌ای از هم پاشیده، پدری که خیلی زود رهایشان کرد، پدرخوانده‌ای که به زندان رفت، مادری که خودکشی کرد و خواهر دوقلویی که تمایلی به ارتباط با فیبی ندارد… از آن‌جا که با سریالی کمدی رو به رو هستیم، زهرِ همه‌ی این تلخی‌ها با دیالوگ‌های بامزه گرفته شده است. ما فقط می‌خندیم، اما حالا می‌دانیم که چرا فیبی قدرِ زندگی را می‌داند، و طوری رفتار می‌کند که انگار آن‌چه تجربه کرده، تنها داستانی مهیّج است برای تعریف کردن!

یکی از معروف‌ترین آهنگ‌هایی که فیبی ساخته، آهنگِ “گربه‌ی بوگندو” است؛ درباره‌ی گربه‌ای که در خیابان رها شده و مورد علاقه‌ی هیچ‌کس نیست. در این آهنگ، با دلسوزی به گربه می‌گوید: “هیچ کدام از این اتفاق‌ها تقصیر تو نیست…”

خلوص و صداقت فیبی بوفِی به حدی است که از سر مصلحت‌اندیشی هم دروغ نمی‌گوید. در یکی از قسمت‌های سریال دعوت شد تا برای بچه‌ها گیتار بزند و در قالب شعر، قصه‌گویی کند. او هم در شعری شیرین و بامزه برای بچه‌ها از حقیقتِ مرگ سخن گفت! والدین اعتراض کردند اما فیبی حاضر نشد از آن‌چه درست می‌دانست، دست بکشد.

جذبِ آدم‌ها و دوست‌یابی برای فیبی آسان است. او با دیگران با عشق و پذیرش رفتار می‌کند؛ نه به دنبال در بند کشیدن دیگری است و نه اجازه می‌دهد کسی آزادی‌اش را از او بگیرد. این گرایش در روابط عاطفی فیبی به وضوح پیداست؛ هرگاه احساس کند که خود یا دیگری محدود شده است، قدرتِ رها کردن آن شخص را دارد، حتی وقتی با تمام وجود به او عشق می‌ورزد.

فیبی همیشه در جستجوی پازل‌های گمشده‌ای بود که تصویر کامل‌تری از خانواده‌اش ارائه دهند. در این راه موفقیت‌هایی هم به دست آورد، اما شاید پیروزی حقیقی او در آشنا شدن با مارک بود؛ مردی که انگار پیچیدگی‌های فیبی را بهتر از هر کسی درک می‌کند. مارک در روز عروسی به فیبی می‌گوید: “تو خیلی مهربان، خیلی بخشنده و به طرز فوق‌العاده‌ای عجیب و غریب هستی! هر روز با تو، ماجرایی تازه‌ است!”

احساس می‌کنم دنیای ما به تعداد زیادی “فیبی بوفِی” نیاز دارد؛ انسانی با خودخواهی اندک، اندیشه‌ای فراتر از نیازهای شخصی و شجاع در دنبال کردن باورهای قلبی‌اش. فردی که مشوق و همراهِ انگیزه‌بخشی برای دوستانش است، به درخت و حیوان و انسان از یک جنس عشق می‌ورزد و در پی آزار هیچ چیز و هیچ کس نیست.

 

۶. جویی تریبیانی؛ کودکِ خوش‌قلب!

ESFP (برون‌گرا، حسی، احساسی، منعطف) با کارکردهای غالب Se و Fi

هم‌تیپیِ جویی تریبیانی با ریچل گرین که پیش از این درباره‌اش صحبت کردیم، فرصت خوبی است تا اشاره کنم که صرف یکسان بودنِ ترجیحات دو نفر، به معنای هم‌شکلی کامل آن‌ها با یکدیگر نیست! سبکی که با آن بزرگ می‌شویم، آدم‌هایی که در زندگی‌مان نقش پررنگی دارند، تفاوت‌های جنسیتی‌مان، و به طور کلی تجربیاتی که از سر می‌گذرانیم، باعث ساخته شدنِ یک “منِ متمایز” با دیدگاه‌ها و انتخاب‌های مختلف می‌شود. البته شناخت تیپ‌ها کمک مفیدی برای درک بهتر شخصیت‌ها است.

شغل جویی تریبیانی بازیگری است. البته در این کار استعداد خاصی از خود نشان نمی‌دهد و در پروژه‌های دسته چندم ایفای نقش می‌کند. به هر حال به کارش علاقه‌مند است و دوست دارد پیشرفت کند. به طور کلی این شغل برای جویی نامناسب نیست؛ چون او از کارهای روتین استقبال نمی‌کند، حرفه‌اش باید مفرح باشد و به او آزادی عمل بدهد، و هم‌چنین با آشفتگی و ابهامِ آینده به شکل خوبی کنار می‌آید. البته اگر رفیق شفیقش از او حمایت مالی به عمل نمی‌آورد، بدون شک از نظر مالی لنگ می‌ماند!

جویی تریبیانی بیش از دیگر کاراکترهای سریالِ “دوستان”، در لحظه‌ی حال زندگی می‌کند و تمرکز، توجه و شور جالبی برای تجربه‌ی اکنون دارد. مخصوصا وقتی حواس پنج‌گانه‌اش درگیر بشود، او به سادگی از این تجربیات نخواهد گذشت!

ما می‌دانیم که جویی عاشق غذا است و از خوردن و نوشیدن، انرژی فوق‌العاده‌ای می‌گیرد! اگر می‌خواهید دوست جویی تریبیانی باشید، باید توجه کنید که “جویی با کسی غذا قسمت نمی‌کند!” و این قانون بسیار مهمی است!

از دیگر امیالِ حسی بااهمیت برای جویی، برقراری رابطه‌ی جنسی است. وقتی این ویژگی را با تنوع‌طلبی و حال‌اندیشی او جمع می‌زنیم، به نظر می‌رسد که او نمی‌تواند انسان قابل اتکایی در رابطه‌ی عاطفی‌ باشد. در یکی از قسمت‌ها، دوستش به او گفت: “تو رابطه‌ی جدی‌ای نداری؛ از یک تجربه‌ی بی‌معنا به سراغِ تجربه‌ی بی‌معنای دیگری می‌روی…” جویی نه ناراحت می‌شود و نه در فکر فرو می‌رود، برعکس با هیجان می‌گوید: “راست می‌گویی! من عاشق زندگی‌ام هستم!”

این تنوع‌طلبی در سریال، همیشه با سرزنشِ دوستانش همراه است، اما آن‌ها به جویی نزدیک هستند و روحِ لطیف و مهربان او را می‌شناسند، و پذیرفته‌اند که بخش بزرگی از شخصیتِ جویی، کودک مانده و هنوز به پختگی یک فرد بالغ نرسیده است.

جویی نسبت به احساسات دیگران بی‌توجه نیست. اتفاقا انسان‌ها برای او از اهمیت فراوانی برخوردار هستند، و به ویژه در رابطه با دوستان نزدیکش یکی از وفادارترین‌ها است. مثلا می‌بینیم از زنی باردار که تنها به بیمارستان آمده است، با دلسوزی مراقبت می‌کند. یا زمانی که یکی از دوستان در حالِ وضعِ حمل بود، روحیه‌ی همدلی جویی آن‌قدر پررنگ می‌شود که همزمان با دوستش دچار درد کلیه شده و سنگ دفع می‌کند! و حتی وقتی خودش ضربه‌ی عاطفی را برای اولین بار تجربه می‌کند، انگار که تازه بیدار شده باشد، با تمام دخترانی که احتمالا در گذشته قال‌شان گذاشته، تماس می‌گیرد تا عذرخواهی ‌کند!

من فکر می‌کنم که عدم پختگی، نداشتنِ برنامه‌ی بلندمدت و اتکای زیاد به دوستان، جویی را آسیب‌پذیر کرده است. در اواخر سریال، وقتی هر کدام از دوستان به مرحله‌ی تازه‌ای از زندگی پا می‌گذارند، جویی ناآرام و مضطرب می‌شود. او ترجیح می‌دهد همه چیز شبیه “همین الان” باشد! و به زمان نیاز دارد تا تغییرات زیادی (مثل؛ ازدواج، بچه‌دار شدن و نقل مکان) را که در زندگی دوستانش رخ داده است، هضم کند.

گاهی تلاش‌هایی برای رشد و بلوغ از جویی سر می‌زند که شاید هنوز به بار ننشسته باشد؛ به طور مثال برای داشتن رابطه‌ی پایدار و تجربه‌ی عشق تلاش می‌کند. در یکی از قسمت‌های سریال خانه‌ای مستقل تهیه می‌کند تا مدتی تنها زندگی کند. اگرچه با دل‌تنگی زیادی مواجه می‌شود و پیش هم‌اتاقی‌اش برمی‌گردد. او در این‌باره می‌گوید: “اول با خودم فکر کردم که خوب است زمانی برای تنهایی با افکارم داشته باشم، اما در نهایت فهمیدم فکرِ چندانی ندارم بکنم!”

خوشبختانه جویی انسان خیال‌پردازی نیست. توجه‌ای که به دنیای اطرافش دارد، او را رفته رفته بیدار می‌کند. بنابراین ما همیشه به او امیدواریم و می‌دانیم که راهی برای کنار آمدن با شرایط پیدا خواهد کرد.


نویسنده: محدثه ابراهیم‌زاده– عضو دپارتمان تولید محتوای تایپ‌شناسی و دانش‌آموخته دوره MBTI تایپ‌شناسی


برای دریافت نوشته‌ها، ترجمه‌ها و فایل‌های صوتی آرسام هورداد…

با عضویت در کانال تلگرام آرسام هورداد، هر روز به نوشته‌ها، فایل‌های صوتی، ایده‌ها و بینش‌های تازه‌ای برای رشد شخصیت و توسعه فردی دسترسی خواهید داشت. آدرس کانال تلگرام: t.me/typeshenasi 

عضویت در کانال تلگرام آرسام هورداد


شناخت ظرافت‌های شخصیت با MBTI:


 

[ آرسام هورداد ]

مدرس و پژوهشگر شخصیت‌شناسی و چیرگی | چیرگی یعنی خودِ منحصربه‌فردت را پیدا کنی و آن را به بهترین شکل به عالم عرضه نمایی

مطالب مرتبط

ارسال نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

۳ دیدگاه

  • مریم گفت:

    فک نمیکنین راس infp باشه؟ همین سنت گراییش نشون دهنده فانکشن Fi هست و تخیلی بودن و علاقه به دایناسور ها بیشتر به infp میخوره

  • فاطمه گفت:

    جالب!

  • زهرا گفت:

    من از طرفداران این سریال هستم و چندین بار این سریال زیبا را دیدم. مقاله خیلی خوبی بود. خیلی زیبا و درست شخصیت ها توضیح داده می شن. ممنون