مطالب پیشنهادی:

نوشته جدید آرسام هورداد

 

  • افسانه تلاش خوب، نتیجهٔ خوب

آیا این درست که تلاش‌های خوب همیشه به نتیجه مطلوب می‌رسند؟ این درست مثل این است که به این امید دل ببندیم که آدم‌های خوب همیشه سرانجام خوبی خواهند داشت، چون خوب بوده‌اند.

ریچارد تمپلار در کتاب قوانین ثروت، قانونی دارد که می‌گوید: «پول کاری ندارد شما آدم خوبی هستید یا آدم بد، پول در نهایت از آن کسی می‌شود که قوانین آن را به‌درستی اجرا می‌کند؛ فارغ از این‌که چگونه آدمی است، از چه کشوری است، عقاید و باورهایش چیست، نوع پوشش و لباسش چیست و …»

همین ذهنیت درباره خیلی از مفاهیم دیگر هم وجود دارد. یکی از مفاهیمی که در دنیای مدرن مدام روی آن تأکید می‌شود «موفقیت» است. ما باور کرده‌ایم که بالاخره هرکس روزی موفق خواهد شد، بالاخره روزی تلاش‌های ما نتیجه خواهد داد و به آن قله‌هایی که در تصویر ذهنی‌مان نقش بسته خواهیم رسید. باور داریم که در نهایت به آن‌چه می‌خواهیم- بی‌بروبرگرد- می‌رسیم، ممکن است دیر و زود شود، اما بالاخره اتفاق می‌افتد.

اما این ذهنیت خطرناک است، توان ذهنی و احساسی ما را تحلیل می‌برد، ذهن ما را «درگیر» می‌کند، لحظه حال را از ما می‌گیرد و امیدی واهی نسبت به آینده در دلمان می‌کارد.

من وقتی مطمئن باشم که بالاخره روزی خواهد آمد که طعم موفقیت را می‌چشم و در نقاط مختلف شهر بیلبورد مرا نصب می‌کنند و در رادیو و تلویزیون از من تقدیر خواهد شد، به احتمال زیاد دو اتفاق عمده می‌افتد: یکی این‌که لحظه حال را از دست می‌دهم و ترغیب می‌شوم منتظر همان آینده شیرین و رؤیایی بمانم، تا تلخی الان را به‌نوعی از ذهن خودم پاک کنم. به این ترتیب روزهایم از دست می‌رود به امید آینده‌ای که خواهد آمد- اما در واقع هیچ‌گاه نخواهد آمد. من عملاً زندگی نمی‌کنم، فقط زنده هستم.

اتفاق دوم این است که لحظه‌ای می‌رسد که من از این تصویر ایده‌آلی از آینده دلسرد می‌شوم و می‌گویم این همه تلاش کردم پس چرا نتیجه‌ فوق‌العاده‌ای که قرار بود را نمی‌گیرم؟ این دلسردی مرا از درون تهی می‌کند، در دام مقایسه می‌افتم، می‌بینم خیلی‌ها از من بهترند، دچار اضطرابی فراگیر می‌شوم و حالم بد می‌شود. ممکن است کلی هم دستاورد داشته باشم اما چون به حدی نیست که در ذهنم تصویر کرده‌ بودم و وعده‌اش را به خودم می‌دادم، حالم بد است. من بیشتر می‌خواستم، من دنبال چیزی فراتر از این‌ها بودم. من اکنون خودم را یک شکست خورده یا بازنده می‌دانم!

 

  • واقع‌بینی حالمان را بهتر می‌کند

آلن دوباتن می‌گوید: «جامعه ساختاری هرمی دارد و قله این هرم کماکان بسیار تنگ و باریک است.» این یعنی باید در نگاهمان نسبت به موفقیت واقع‌بین‌تر باشیم. بهترین نوشدارو برای این وضعیت این است که نگاهی سلسله‌مراتبی به موفقیت داشته باشیم، نه نگاه دوقطبی. نگاه دوقطبی به موفقیت یعنی احساس می‌کنم الان موفق نیستم، ولی روزی موفق خواهم بود. یعنی یا موفق هستم یا نیستم، آدم‌ها یا موفق هستند یا نیستند. موفقیت در این نوع نگاه یک نقطه است، که بعضی‌ها به آن رسیده‌اند و بعضی‌ها نه، و این نگاه مخرب است. چون سرزنش‌آمیز است، چون مرا وارد خودتخریبی می‌کند.

در عوض آن‌چه به نظر کارآمدتر می‌رسد این است که نگاهمان به موفقیت سلسله‌مراتبی باشد؛ من باید ببینم در مقایسه با خودم در چه جایگاهی هستم، در سلسله مراتبِ خودم کجای طیف موفقیت قرار می‌گیرم. موفقیت درجاتی دارد و من قرار نیست لزوماً به همه درجات آن در کامل‌ترین شکل ممکن و آن‌گونه که خودم تصور می‌کنم دست پیدا کنم.

جهان مدرن از آدم‌ها توقعی سنگین دارد، توقع برای تغییر دادن سرنوشت و انجام دادن کاری فوق‌العاده بزرگ. همه ما بار سنگین این توقع را روی دوشمان حس می‌کنیم و این اتفاقی بی‌رحمانه است، چون تمام بار این تغییر سرنوشت را به تمامی متوجه خود شخص می‌داند.

این توقعات سنگین باعث می‌شود ما هم درباره خودمان و میزان توانایی‌هایمان دچار خطاهای فاحشی بشویم. این باعث می‌شود حد توانمندی‌ خودمان را خیلی بالاتر از آن‌چه هست تصور کنیم؛ این نگرش باعث می‌شود قبل از هر انتخاب و قبل از هر تصمیم‌گیری کاملاً فلج شویم و دقیقاً نداریم مسیر درست چیست. احساس ترس و اضطراب عجیبی وجود ما را فرامی‌گیرد چون حس می‌کنیم فقط باید مسیری را انتخاب کنیم که به خوشحالی و موفقیت بی‌حدوحصر و فراتر از تصور ختم شود. نمی‌توانیم به حالت دیگری غیر از این فکر کنیم.

 

  • تضمینی برای حال خوب می‌خواهی؟

درحالی‌که حقیقت امر چنین نیست، جهان این‌گونه عمل نمی‌کند. واقعیت این است که در پس بسیاری از تصمیم‌های ما کم‌یابیش‌ سرخوردگی، شکست، حسرت و پشیمانی‌ نهفته است و ما باید با همه این‌ها مواجه شویم و اساساً این‌ها را بعنوان جزئی طبیعی از مسیر بپذیریم. هیچ انتخابی بدون هزینه نیست، هیچ تصمیمی لزوماً قرار نیست مرا در محدوده امن خودم نگه دارد و تضمین موفقیت صددرصد به من بدهد. اساساً هیچ تضمینی از قبل وجود ندارد.

ما دنبال این هستیم که کسی پیدا شود و کمکمان کند تا انتخابی بی‌نقص و صددرصد کامل انجام دهیم و این نشدنی است. هیچ انتخابی ایده‌آل نخواهد بود، رضایت صددرصدی هیچ‌وقت نمی‌تواند وجود داشته باشد جز در دنیای آرمانی، قله اساساً دست‌نیافتنی است. ولی انتخاب کردنْ ما را در مسیری قرار می‌دهد که می‌توانیم خودمان را بشناسیم، آن‌چه به ما رضایت می‌دهد را کشف کنیم، آن‌چه حال ما را خوب می‌کند شناسایی کنیم و البته برای این باید هزینه داد. ما باید بپذیریم انتخابی که از قبل به ما «حس» درست بودن بدهد لزوماً وجود ندارد. انتخاب ما را به آگاهی می‌رساند و برای رسیدن به آگاهی باید هزینه داد.

کسی که مجرد است احساس بازنده بودن می‌کند، چون فکر می‌کند ازدواج عجب چیز فوق‌العاده‌ای است و آن‌ها که ازدواج کرده‌اند چقدر خوشبخت و خوشحالند و من چقدر بدبختم.

کسی هم که ازدواج کرده حسرت روزهای مجردی را می‌خورد و احساس می‌کند چه تصمیم اشتباهی گرفته، خوش به حال آن فرد مجرد که الان برای تصمیماتش آزادی دارد و نگرانی خاصی راجع به چیزی ندارد.

هر دوی این‌ها دارند حسرت می‌خورند، ناامید شده‌اند، فکر می‌کنند می‌توانستند انتخاب بهتری داشته باشند اما شکست خورده‌اند.

درحالی‌که لازم است شفقت بیشتری نسبت به خودمان داشته باشیم؛ با همین میزان از آگاهی و دانایی که داریم انتخاب کنیم؛ و حاصل آن را بپذیریم و درگیر نتیجه نباشیم و بدانیم که «رشد» در انتخاب است، رشد و بلوغ در پذیرفتن مسئولیت انتخاب‌هایمان است و انتخاب کردن کاری دشوار است، اما گریزی از آن نیست و نباید آن را به تعویق انداخت.

نظرتان را زیر همین مقاله برایم بنویسید

 

ارادتمند

آرسام هوداد

[ آرسام هورداد ]

مدرس و پژوهشگر شخصیت‌شناسی و چیرگی | چیرگی یعنی خودِ منحصربه‌فردت را پیدا کنی و آن را به بهترین شکل به عالم عرضه نمایی

مطالب مرتبط

ارسال نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

۱ دیدگاه

  • Jamshidi گفت:

    هدفمند بودن یعنی هماهنگی بین نیازهایمان با انتظاراتی که از روند جاری داریم که تحقق آن بستگی به میزان شوق، شعور و تلاش ما دارد